آموزش امدادگری دیدم اما آر پیجیزن شدم/ فکر کردند شهید شدهام
تاریخ انتشار: ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۷۱۷۵۸۱
در ماههای پایانی جنگ این فرصت را پیدا کرد که به همراه رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در جبهه حضور پیدا کند. «حسین رهنمایی» که هماکنون بر مسند استادی دانشگاه تهران تکیه زده است از شرایط و حالوهوایی روزهای پایانی جنگ و عملیات بیتالمقدس ۷ میگوید.
به گزارش خبرنگار ایمنا، مدتی میشود رنجنامهاش روانه پیشخوان کتابفروشیها شده است؛ رنجنامهای که از رنج ادیان مشهور در جهان میگوید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هم مینویسد هم پُلی میشود میان چند فرهنگ، از انگلیسی به فارسی و از عربی به فارسی. بیشک با ترجمه آثاری که انتخاب میکند فرصت زیست دوباره در زبانهای دیگر را برای مخاطبانش ایجاد میکند. گاهی هم به عنوان کارشناس برنامه جلوی دوربین شبکه جامجم مینشیند و داشتههایش را با آنهایی که حرفهایش را میپسندند، به اشتراک میگذارد.
او از تبار علم و اهل قلم است. عصاره دلتنگیهایش از رفقای روزگار نبرد نابرابر ایران و عراق از ذهنش میچکد و میشود دلتنگنامه برای رفیقی که رفت، برای بچهسوسول کوچهشان که شهید شد، برای دردانه اکرمخانم، برای رضا که غسل اول ماه شعبان را در کانال انجام داد و برای محسن که به اندازه یک عمر ندیدنش، دلش مچاله شده است. قد و قواره واژهها را خوب بلد است، وقتی حرف از آن روزها میشود، روزهایی که ماند و رفتن رفقایش را دید. رفقایی که باران خوردند و به ملاقات ماه رفتند.
چه کیفی میکنند دانشجوهای دانشگاه تهران که روبهرویش مینشینند و حظ حرفهایش را میبرند، حظ آموختههایی که او را به عضویت در هیئت علمی دانشگاه تهران رسانده است.
آنچه میخوانید بخش دوم گفتوگوی خبرنگار ایمنا با حسین رهنمایی ۵۳ ساله است، گفتوگویی کوتاه و شرحی مختصر از روزهایی که خود را با هر زحمتی بود، به جبهه رساند. متولد اهواز و بزرگ شده اصفهان است. اصفهان را وطن خود میداند، چراکه از یک سالگی تا بعد از جنگ ساکن این شهر بوده است. دکترای مبانی نظری اسلام را دارد و حالا در تهران زندگی میکند.
رسیدید به شلمچه، چه شد؟
عملیات بیتالمقدس ۷ در منطقه شلمچه انجام شد. ایران برای بازپسگیری شلمچه رفته بود. هدف اول این بود که اگر میتوانیم بمانیم چراکه هم یک تطابق نظامی انجام میشد و هم با توجه به اینکه در سه ماه اخیر با از دست دادن چند شهر روحیه رزمندهها ضعیف شده بود، روحیه بچهها تقویت میشد. در آن عملیات تیپ الغدیر و لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دو طرف ما مستقر بودند. خط اول که شکسته میشد به خط دوم میرسیدیم، کانال آبی بود و معبری که روی آن مینگذاری شده بود. با اینکه بچههای تخریب و اطلاعات عملیات تا حدی پاکسازی انجام داده بودند اما پاکسازی کامل انجام نشده بود.
خط که شکست راه افتادیم. طلبهای قرآن به دستش گرفته بود و بچهها را از زیر قرآن رد میکرد و پیشانی آنها را میبوسید. وارد معبری شدیم که از آنجا عملیات آغاز میشد و این کارها باید در سکوت انجام میگرفت اما یک مرتبه رزمندهای صدای نوزاد درمیآورد و این شوخیها باعث تقویت روحیه بچهها بهخصوص آنها که کمسنوسالتر بودند، میشد.
پس از شکستن خط چه اتفاقی افتاد؟
منورها را که زدند متوجه شدم خط شکسته و عملیات شروع شده است، انفجارها آغاز شد آنجا بود که شروع کردم به دویدن. منتظرالقائم منشی گردان بود و بسیار روحیه بالایی داشت و شعارهای حماسی میداد. آیات قرآن را میخواند و خیلی هم خوب به ما روحیه میداد. با اینکه من آموزش امدادگری دیده بودم اما آنجا به من آرپیچی دادند. یک نفر نیروی کمکی داشتم به نام محسن گلشادی که بعدها شهید شد. ۱۴، ۱۵ ساله بود. آن شهید اصلاً توان نداشت که بدود. با توجه به اینکه امکان ارسال تجهیزات نبود به همه تجهیزات اضافه داده بودند. محسن هم کوله و تجهیزات اضافه به همراه داشت. از یک جایی به بعد دیدم دیگر محسن نایی برای دویدن ندارد. از معبر روی کانال رد شدیم، برای اولین بار بود در عمرم که یک مجروح زخمی میدیدم.
ماندید یا نه باید به مسیر ادامه میدادید؟
مجالی برای ماندن نماند. یکی از زخمیهایی که پهلویش تیر خورده بود بود به من کلت منور داد و گفت: این را به فرماندهات بده به دردش میخورد. عراق روی دفاع خیلی هزینه کرده بود، خط اول، دوم، سوم و در این مسیر هم میدان مین، کانال و بشکههای انفجاری، قیر و سیم خاردارهای حلقوی تعبیه کرده بودند. من نقشه را به خاطر اینکه خیلی مرور کرده بودم حفظ شده بودم. ما از خود عراقیها جلوتر بودیم یعنی ما که خط عقب را گرفتیم بعد دیدیم که عراقیها تازه به خطی که ما گرفته بودیم، رسیدند.
آنجا چهارراهی ایجاد شده بود که یک طرف خطی عمود به مرز ایران و خطی هم افقی و موازی مرز ایران درست شده بود. طبیعتاً باید از مرز افقی عراقیها به ما نزدیک میشدند اما از سمت چپ و راست هم نیروهای عراقی دیده میشدند. یادم هست که ماشین عراقیها تویوتایی بود که با تیراندازیهایی که به سمت آن شد مسیرش را به طرف ما تغییر داد. یک مرتبه دیدم محمدعلی کلیشادی که مسئول دسته بود گفت: آخ قلبم، آخ قلبم. سریع او را کشیدم سمت سنگر. امدادگر خودش را رساند به ما و پدی را روی زخم گذاشت. ۴۰ دقیقه بعد به خرخر افتاد و شهید شد، تمام بدن من خونی بود.
عراقیها در حال عقبنشینی بودند و چون ما جلوتر از آنها بودیم وعراقیها از سمت ایران به عقب میآمدند، میرسیدند به ما. ما هم تنها یک کلمه بلد بودیم و میگفتیم تعال تعال که بیایند جلو و ما آنها را بزنیم. آنجا بود که محسن گلشادی هم تیر خورد و شهید شد. هوا کم کم روشن میشد. با لباس خونی نماز صبح خواندم. هوا به شدت گرم بود نزدیکهای ظهر بود که عراق پاتک زد و با زرهی جلو آمد، آنها کاملاً مکانیزه بودند با تانک و نفربر و پشت سرش هم نیروهای پیاده به سمت ما میآمدند. در این شرایط معاون گردان گفت: یک نفر آرپیچیزن با من بیاید و من همراه او رفتم جلوی خاکریز. سنگری بود که از آنجا بهتر میتوانستیم به نفربرها و تانکها تیر بزنیم. من شدم کمک معاون گردان. یکی دو تا شلیک کرد که یک مرتبه کل سنگر خراب شد روی سرم. فکر کردم بچههای خودمان به اشتباه زدند اما گفتند نه، عراقیها زدند. زمانی که بچهها آمدند، گفتند: یک نفر زیر این سنگر شهید شده است، گفتم: نَه، زندهام و من را بیرون کشیدند.
این شرایط تا کی ادامه داشت؟
تا بعد از ظهر، تیپ الغدیر نتوانست خط را نگه دارد و عقبنشینی کرد با این عقبنشینی سمت راست ما خالی شد و هر آن ممکن بود قیچی شویم، طبق دستوری که به ما اعلام شد ما هم عقبنشینی کردیم. شدت گرمای هوا آنقدر بود که دو سه نفر از بچهها بیهوش شدند و نهایتاً به شهادت رسیدند. شهید احمد قندی از رفقای ما بود که مسئول دسته یک گروهان ابوذر بود که آنجا گم شد و دیگر هم پیدا نشد و فکر میکنم هنوز هم مفقودالاثر است.
پس از عقبنشینی چه اتفاقی افتاد؟
با ماشینهایی که به عقب میرفتند، برگشتیم عقب و هرچه میرفتیم تعجب میکردیم که چطور در طول شب این همه مسیر را دویدیم آن هم با کوله و اسلحه و تجهیزات و در نهایت به جایی رسیدیم که ایران خط دفاعی را آنجا تشکیل داده بود. نزدیک غروب با یک کامیون هماهنگ کردیم که بچهها را به مقر گروهان خودمان انتقال دهد. به مقر خودمان که رسیدیم با همه خستگیها و خوابآلودگیها که حتی توانی برای صحبت نداشتیم، متوجه خبر شهادت دوستانمان شدیم.
عملیات که تمام شد به ما مرخصی دادند. نزدیک خانه خودمان متوجه شدم که محمود شهید شده است. در زمان مرخصی با اینکه سه ماه آخر درس نخوانده بودم، در کنکور شرکت کردم. در مدت دوهفتهای که مرخصی داشتم، اقوام میگفتند برنگرد، تو سهم خودت را انجام دادهای و تلاش میکردند که من را منصرف کنند اما مجابشان کردم که باید برگردم و پایانی بگیرم و نمیتوانم بدون خبر برنگردم.
کی دوباره به جبهه بازگشتید؟
دو هفته بعد از مرخصی برگشتم. مردادماه بود. روزی که قطعنامه پذیرفته شد. نیروها را به اردوگاه فتح بردند. آنجا جایی بود که بچهها برای عملیات آماده میشدند. در اردوگاه بودیم که شنیدیم ایران قطعنامه را پذیرفت. یک حس بهت در جبهه حاکم بود. رزمندهها برای رزم آمده بودند و ما باید تا شهادت پیش میرفتیم. بعد از پیام امام جنگ متوقف شد اما به دستور امام تا مهر ماه به حالت آمادهباش در منطقه حضور داشتیم. بعد از پذیرش قطعنامه عراق عملیات کرد و ما را به خرمشهر انتقال دادند که از آنجا دفاع کنیم. یک مدتی کنار نهری مستقر شدیم و آنجا به خط شدیم تا شرایط آرام شود. در آن هنگام که عملیات مرصاد در حال انجام بود تانکهای عراقیها هم به سمت ایران حرکت میکرد اما با هوشیاری رزمندهها منطقه حفظ شد.
عراق میخواست با قبول حالت نه صلح، نه جنگ امتیازاتی را از ایران بگیرد. درواقع قصدش به اسارت گرفتن رزمندهها بود تا در مذاکرات بتواند اسرایش را معاوضه کند به همین دلیل در حالت آمادهباش بودیم. من هم تا مهر سال ۶۷ در منطقه ماندم و چون حالت جنگی نبود، پایانی گرفتم و به اصفهان برگشتم.
کد خبر 660280منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی لشکر 14 امام حسین ع شلمچه عملیات بیت المقدس ۷ پذيرش قطعنامه 598 امام خمینی ره شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق رزمنده ها عقب نشینی بچه ها عراقی ها شهید شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۱۷۵۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کار بزرگ شهید شفیع زاده در توپخانه سپاه
با آغاز جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، با یک دسته خمپارهانداز که تحت مسئولیت شهید باکری اداره میشد به جبهههای جنوب شتافت. حسن به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان برای حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندین روزه از طریق ماهشهر و به وسیله لنج از راه خورموسی خود را به این شهر رساند و در ایستگاه هفت مستقر شد. بعدها با فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر شکستن حصر آبادان، نقش تاریخی خود را در شکستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثی ایفا کرد.
به گزارش ایسنا، توپخانه سپاه در سال دوم جنگ به دنبال پیروزیهای درخشان در عملیاتهای «فتحالمبین» و «الی بیتالمقدس» و به دستآمدن حدود ۲۰۰ قبضه توپ غنیمتی از دشمن بعثی، با تلاش افراد خلاق و دوراندیشی چون شهید «حسن تهرانیمقدم» و شهید «حسن شفیعزاده» بنیانگذاری شد. این یگان مراحل رشد و شکلگیری خود را در کنار توپخانۀ ارتش در عملیاتهای مشترک ارتش و سپاه، ازجمله رمضان، مسلمبنعقیل، محرم، والفجرهای مقدماتی، ۱، ۲، ۳ و ۴ طی و از عملیات خیبر تشکیل مرکز تطبیق آتش و هدایت آتش توپخانه را بهطورمستقل تجربه کرد.
نقش ارتش در آموزش پاسداران سپاهی واحد توپخانه
تأسیس مرکز آموزش توپخانه در اصفهان و بهرهگیری از برادران پاسداری که دورۀ عالی توپخانه را در دانشکدۀ توپخانه ارتش گذرانده بودند، سبب شد که در فاصلۀ حدود دو سالهی بین عملیات خیبر تا والفجر۸، کادرهای توپخانۀ سپاه در گروههای توپخانه و توپخانههای لشکری درحال تشکیل، آموزشهای لازم را ببینند.
اینک به مناسبت سالروز شهادت شهید «حسن شفیعزاده» بخشهایی از زندگی نامه، ابتکارات و ویژگیهای اخلاقی این فرمانده شهید را مرور میکنیم.
تولد و کودکی
حسن مرداد سال ۱۳۳۶ در شهرستان تبریز متولد شد. پدر مادر او از مقلدان امام (ره) بودند به همین واسطه حسن نیز با ایشان آشنا شد. سادگی، بیآلایشی و گذشت او در سنین کودکی زبانزد همه بود. در سن ۱۲ سالگی از نعمت پدر محروم شد. چون فرزند ارشد خانواده بود با آن روحیات و مردانگیاش عملاً غمخوار مادر فداکار و دلسوز خود شد. با جدیت تمام و احساس مسئولیت، بیشتر از گذشته هم درس میخواند و هم به مادرش در اداره امور منزل کمک میکرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نیز دریغ نداشت. ضمن اینکه به ورزش، خصوصاً وزنهبرداری علاقمند بود، در دوران تحصیل، دانشآموزی باوقار، محجوب، مؤدب و کوشا بود و همواره سعی میکرد تکالیف دینی خود را انجام دهد.
حسن پس از اخذ دیپلم به سربازی رفت و همزمان با اوجگیری حرکت توفنده انقلاب اسلامی در سایه رهنمودهای حضرت امام خمینی(ره) با روحانیون معظم در تبعید، همچون شهید «آیتالله مدنی» و شهید «آیتالله دستغیب » در تماس بود و در داخل پادگان، فعالیتهای زیادی در راستای راهنمایی نظامیان و خنثیکردن تبلیغات حکومت نظامی انجام میداد و در همان حال به پخش پیامها و اعلامیههای رهبر انقلاب در داخل و خارج پادگان نیز میپرداخت.
روزی که مأمورین رژیم، به دستور فرمانده حکومت نظامی، در تبریز قصد هجوم به منزل شهید آیتالله مدنی(ره)، جهت دستگیری ایشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژیم را در مراسم عزاداری عاشورای حسینی طراحی کرده بود، که قبل از هر گونه اقدام، ضد اطلاعات از موضوع با خبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازی به مرند تبعید میکند. ایشان پس از چندی به فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر ترک پادگانها، خدمت سربازی را رها کرد و به سیل خروشان مبارزان امت اسلامی پیوست.
فعالیتهای دوران انقلاب
او با شور وصفناپذیری در روزهای سرنوشتساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش میکرد و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نبود. هنگامی که در اوج پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی درب پادگانها بر روی مردم باز شد به همراه تعدادی از جوانان و دانشجویان حزبالهی تبریز برای جلوگیری از افتادن سلاحهای بیتالمال به دست ضد انقلاب، بخشی از سلاحها را جمعآوری کردند و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضدانقلاب و ساواکیها تشکیل داد.
ورود به سپاه و مقابله باضد انقلاب
شفیعزاده بعدها به دنبال تشکیل سپاه، به همراه دیگر برادران، اولین هستههای مسلح سپاه را پیریزی کرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف «خلق مسلمان» نقش فعال داشت. هنگامی که به همراه «شهید باکری» در سپاه ارومیه انجام وظیفه میکرد بهعنوان مسئول عملیات برای ایجاد امنیت آن منطقه، در درگیریهای متعدد برای سرکوبی گروههای فاسد تلاش شبانهروزی کرد و توانست در تشکیلات حزب منحله دموکرات نفوذ کرده و باعث متلاشی شدن آن و دستگیری و اعدام تعداد زیادی از کادرهای آنان شود.
بهترین و پر ثمرترین لحظات حضور در سپاه تبریز، روزهایی بود که در بیت شهید آیتالله مدنی(ره) بهعنوان مسئول تیم حفاظت ایشان انجام وظیفه میکرد. در جوار آن عالم عارف بود که غنچههای خلوص، صداقت، ایثار و زهد شهید شفیعزاده گُل کرد و بعدها در جبهههای نبرد نور علیه ظلمت میوه داد.
حضور در جنگ و مسئولیتها
با آغاز جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، با یک دسته خمپارهانداز که تحت مسئولیت شهید باکری اداره میشد به جبهههای جنوب شتافت. حسن به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان برای حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندین روزه از طریق ماهشهر و به وسیله لنج از راه خورموسی خود را به این شهر رساند و در ایستگاه هفت مستقر شد. بعدها با فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر شکستن حصر آبادان، نقش تاریخی خود را در شکستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثی ایفا کرد.
شهید شفیعزاده پس از عملیات «طریقالقدس» بهعنوان رئیس ستاد تیپ کربلا که تازه تشکیل شده بود انجام وظیفه کرد و در شکلگیری، انسجام و فرماندهی آن نقش اساسی داشت.
در عملیات «فتحالمبین» معاون تیپالمهدی(عج) بود و خاطره رشادتها و جانفشانیهای او در اذهان مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمیرود.
راهاندازی فرماندهی توپخانه سپاه
پس از این عملیات، با اندیشه بلندی که داشت و تجربیاتی که کسب کرده بود، متوجه شد با گسترش سازمان رزمی مردمی، برای انجام عملیات بزرگ، نیاز به تشکیلات پشتیبانی آتشی به نام توپخانه میباشد. با همفکری تنی چند از فرماندهان، ضمن پیریزی و سازماندهی اولین آتشبارهای توپخانه، مسئولیت هماهنگی پشتیبانی آتش در قرارگاه فتح در عملیات «الی بیتالمقدس» را بهعهده گرفت و به خوبی از عهده این وظیفه بزرگ برآمد. او با برخورداری از قدرت ابتکار، خلاقیت و آینده نگری، همیشه طرحهای دراز مدت که مبتنی بر واقعبینی در کارها و برنامهها بود ارائه میداد، ضمن آنکه بر مسأله آموزش نیروهای نیز تأکید فراوان داشت.
بعدها با تلاش بیوقفه و شبانهروزی خود قبضههای غنیمتی را در قالب توپخانههای لشکری و گردانهای مستقل توپخانه به سرعت سازماندهی کرد و در «عملیات رمضان»، اکثریت قریب به اتفاق توپها را علیه دشمن بعثی بهکار برد و در ادامه، با بهدست آوردن توپهای غنیمتی بیشتر، گروههای توپخانه را به استعداد چندین گردان شکل داد. این گروهها بازوهایی قوی برای فرماندهی قوای رزمی و پشتیبانی محکم برای رزمندگان بودند.
در نبردهای خیبر، والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵ که سپاه پاسداران به لحاظ عملیاتی مسئولیت مستقلی داشت، پشتیبانی آتش کل منطقه عملیات، با رهبری و هدایت ایشان انجام گرفت. اوج هنرنمایی و شکوفایی خلاقیت او در عملیات والفجر ۸ تجلی یافت. آتش پر حجم و متمرکزی که با برتری کامل، علیه دشمن اجرا کرد. به اعتراف فرماندهان اسیر عراقی، در طول جنگ کسی به خود ندیده بود؛ زیرا قسمت اعظم یگانهای دشمن، قبل از رسیدن به خط مقدم و درگیری با رزمندگان اسلام، منهدم میشد.
سردار رحیم صفوی فرمانده وقت کل سپاه در پیامی با اشاره به نقش شفیع زاده گفته است: «سیمای او تجلی اراده و مقاومت و تلاش و پیکارش همواره الهامبخش رزمندگان بود. عزیزی که ثمره سختکوشیهای او در جبههها همیشه مشهود بود. با تقویت آتش سنگین پیکارگران جبهه نور، که صف دشمنان را از هم میگسست، رؤیای خام قادسیه را به کابوسی وحشتناک بدل میساخت، اوج قدرت آتش توپخانه را جهانیان در نبردهای والفجر ۸ و کربلای ۵ وکربلای۸ به چشم دیدند و زبان به اعتراف آن گشودند، آنجا که شهید عزیز ما و همرزمانش با آتش سهمگین، لشکریان دشمن را مضمحل و ضایعات جبرانناپذیری بر خصم زبون وارد نمودند. »
شفیعزاده ضمن شرکت در تمامی صحنههای عملیاتی، مسئولیت فرماندهی توپخانه و طرحریزی و هدایت آتش پشتیبانی را در قرارگاههای مختلف را بهعهده داشت و آخرین مسئولیت او فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) بود.
ویژگیهای اخلاقی
شفیعزاده فردی صبور، متواضع، گشادهرو و بشاش بود. در تمام امور، ایثار و گذشت بسیاری از خود نشانمیداد و در هر کاری که پیشمیآمد ابتدا خود پیشدقم میشد. زمان عملیات و در زمانی که آتش دشمن در خط مقدم شدت پیدا میکرد، در خط اول حضور مییافت و آخرین وضعیت منطقه را برای برنامهریزی صحیح و هدایت دقیق آتش، بررسی میکرد. در تصمیم گیریها از نظرات دیگران سود میجست و در برخوردها و قضاوت عدالت را رعایت میکرد. در روابط اجتماعی، با دیگران رفتاری پخته و پسندیده داشت و در هر محیطی که حضور پیدا میکرد همگان را تحتتأثیر قرار می داد.
این فرمانده در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا بود. به مستحبات اهمیت میداد. اهل نماز شب بود. کم سخن میگفت و با کردارش دیگران را به عمل صالح دعوت میکرد. از تشریفات و تجملات به شدت دوری میجست و سادگی و بیآلایشی را مشی خود قرار داده بود. در ایام پیروزی انقلاب اسلامی شب و روز نمیشناخت و بعد از آن، در طول جنگ تحمیلی، مخلصانه انجام وظیفه میکرد و هرگز راحت در بستر نخفت.
برادر این فرمانده نقل میکند: «دوبار او را در جبهه دیدم. بار اول زمانی بود که برای دیدنش به پادگان شهید حبیب اللهی اهواز رفتم و سراغ او را گرفتم. دوستانش خندیدند و گفتند اگر او را پیدا کردی سلام ما را هم به او برسان. مرتبه دوم در قرارگاه کربلا بدون هیچگونه تکلفی در کنار سایر نیروها در آن گرمای سوزان جنوب در سنگر خفته بود، در حالی که روزنامه رویش انداخته بود. میگفتند شب نخوابیده و خیلی خسته است. او مدام در حال سرکشی از یگانها و هماهنگی آتش پشتیبانی رزمندگان اسلام در جبهههای جنگ بود و معتقد بود هر چه قبل از عملیات تلاش کند به اذن الهی تضمینی برای موفقیت لشکریان جبهه حق خواهد بود. »
نحوه شهادت
حسن شفیعزاده روز هشتم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی «کربلای۱۰» در شمالغرب(منطقه عمومی ماووت) درحالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت گلوله توپ دشمن قرا گرفت و به شهادت رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید شفیعزاده
خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمدهام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جان من تو باشی، نه کسی دیگر.
...دلم میخواهد که در آخرین لحظههای زندگیم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.
...سلام بر امت شهیدپرور و نمونه که با حضور همیشگی خود در همه صحنههای حق علیه همیشگی خود در همه صحنههای حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری کرده و قدرت نفس کشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب کرده است.
انتهای پیام